ميان انديشه غلوّ كه از طرف مسلمانان بشدت مردود اعلام شده با اعتقاد به كرامت اولياء الله و اجابت دعاي آنها از سوي خداوند و حقيقتنگري ايشان با عنايت خداوند، تفاوت بسيار بزرگي وجود دارد.
انديشه غلوّ ، فرد را تا مرتبه خدايي بالا ميبرد و چنين است كه ميبيند خداوند در بندگانش حلول ميكند و در عوض بنده جاي خدا را ميگيرد و مقدرات را از ناحيه خود مي پندارد.
اما اعتقاد به اعجاز اولياء الله منعكس كننده توحيد ناب است، زيرا وجود هر گونه تحول ذاتي در شخص پيامبر يا امام و يا ولي را مردود ميشمارد. اين اعجاز در واقع بدين معني است كه خداوند بندگان مخلص خويش را بر ساير بندگان برتري بخشيده و آنها را با دادن علم و يا قدرت مورد كرامت قرار داده است.
در زماني كه ميبينيم آيات قرآني، خداي را تقديس و تسبيح ميكنند و از ناممكن بودن حلول او در چيزي يا شخصي سخن ميگويند و اعتقادات شركت آميز را محكوم ميسازند، معجزات پيامبران (ع) را كه نشانگر كرامت آنان در پيشگاه خداست، به ما يادآور ميشوند، چرا كه خداوند اين معجزات را بر دست ايشان جاري ميكند.
خداوند سبحان درباره عيسيبنمريم (ع) ميفرمايد:
(و رسولا الي بني اسرائيل اني قد جئتكم بآيه من ربكم اني اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابري الاكمه و الابرص و احيي الموتي باذن الله و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم ان في ذلك لآيه لكم ان كنتم مومنين)(سوره آل عمران ، آیه 49)
«و پيامبري را- عيسي- به سوي بني اسرائيل فرستاديم كه به آنان گويد من براي شما نشانهاي از پروردگارتان آوردهام. من براي شما از گل، مجسمه مرغي ميسازم و در آن ميدمم و آن مجسمه به اذن خدا پرنده ميشود و كور و مبتلا به پيسي را شفا ميدهم و مردگان را به اذن خداوند زنده ميكنم و از آنچه ميخوريد و در خانههايتان انبار ميكنيد شما را خبر ميدهم. همانا براي شما در اين (معجزات) آيتي است، اگر مومن باشيد.»
تكرار واژه «باذن الله» در آيه فوق نمايانگر آن است كه اين معجزات به معني حلول خداوند در جسم عيسي نبود تا بدين وسيله بخواهيم او را فرزند خداي سبحان قلمداد كنيم. سبحانه و تعالي عما يقوله المشركون بلكه نشان ميدهد كه خداوند هر چيزي را كه بخواهد و هر گونه و هر وقت كه ارائه فرمايد، به بنده خويش عطا ميكند. عقيده مسلمانان در مورد امامان (ع) و اوليا چنين است كه خداوند با برخوردار ساختن آنان از علم و قدرت، به ايشان كرامت ارزاني فرموده است. اين سخن از ژرفاي عقيده توحيد بيرون ميآيد. آيا خداوند نميتواند بنده صالح و مطيع خود را ياري رساند كه بر اسرار غيب آگاهش سازد؟ و اگر بندهاي مطيع خدا باشد و مخلصانه او را بپرستد چرا پروردگار اين كرامت را بدو نبخشد مگر خداوند توبه كنندگان و پاكيزه خواهان و متوكلان را دوست نميدارد؟ و آيا به فرمانبردارانش و پرستندگان و نيكوكاران و صدقه دهندگان دوستي نميورزد و پرهيزكاران را كرامت نميدهد و بر بندگان شكيبا و پايدارش، چنان كه در بيشتر سورههاي قرآن كريم ميخوانيم، درود و ثنا نميفرستد؟
كساني كه منكر تاييدات الهي به بندگان صالح خدا، بويژه ائمه معصومين هستند و درباره معجزات آنان به گمان و ترديد ميافتند، در واقع به روح و باطن قرآن و بزرگترين مفاهيم اين كتاب آسماني كفر ميورزند.
محتواي اصلي مكاتب الهي اعتقاد بدين نكته است كه خداوند بر مسند قدرت تكيه دارد و هر چه اراده فرمايد به انجام ميرساند و كردارش جز با اتكا بر حكمت بالغه نيست. اين حكمت در پاداش به نيكو كاران و كيفر بدكاران خلاصه ميشود. اگر بدكاران و خوش كارداران در پيشگاه خداوند يكي بودند و او مومنان را ياري نميكرد و كافران و منافقان را به ذلت و پستي نميكشاند، آنگاه ايمان به قدرت و حكمت او چه سودي در بر داشت؟!
امام موسيبنجعفر (ع) اين گونه بود. او ملازم با قرآن بود و در زمانه خويش عابدترين بنده خدا و بزرگترين فرمانبر پروردگار به شمار ميآمد. آن حضرت صاحب كراماتي بود كه از طرف تمام مسلمانان به تاييد رسيده است ولي ما با توجه به گنجايش اين مقاله تنها به نقل یکی از اين کرامات ميپردازيم:
خداوند بنده صالح خويش، امام موسيبنجعفر (ع)، را به بركت توكل و ارتباط آن حضرت با خدا از چنگ زمامداران ستمگر رهانيد.
در حديثي از عبدالله بن صالح آمده است كه گفت: حاجب فضل بن ربيع از فصل بن ربيع نقل كرد كه گفت:
شبي با يكي از كنيزانم در بستر بودم. نيمه شب بود كه صداي حركت در را شنيدم. بيمناك شدم. كنيز گفت: شايد تكان در، به خاطر وزش باد باشد. دير زماني نگذشت كه ديدم در اتاقي كه در آن خفته بوديم باز شد و ناگهان «مسرور كبير» بر من وارد شد و بدون آنكه به من سلام دهد، گفت: اميرالمومنين با تو كار دارد.
من از خودم نا اميد شدم و گفتم: اين مسرور است كه بدون اجازه و بي اينكه سلام گويد بر من وارد شد. اين نشانه مرگ است. احتياج به غسل داشتم اما جرات نكردم از او بخواهم كه براي اين كار به من مهلت دهد. كنيزم چون متوجه حيرت و شگفتي من شد، گفت: به خداوند عزوجل توكل كن و برخيز. برخاستم و جامه در بر كردم با مسرور بيرون آمدم تا به خانه هارون رسيديم. بر او سلام دادم. اميرالمومنين در بسترش خفته بود، پاسخم را داد. من از پا افتادم. او پرسيد: آيا ترسيدي؟ عرض كردم: آري اي اميرالمومنين. هارون ساعتي مرا به حال خويش وا نهاد تا آرام گرفتم. سپس گفت: به زندان ما برو و موسيبنجعفربن محمد را بيرون آر و سه هزار درهم به او بده و پنج خلعت بدو ببخش و بر سه مركب بنشانش و او را در اقامت پيش ما و يا رفتن از نزد ما و اقامت در هر شهر و دياري كه ميخواهد و دوست دارد، مخير كن.
گفتم: اي اميرالمومنين! آيا دستور ميدهي موسيبنجعفر را آزاد كنم؟ گفت: آري. من سه مرتبه ديگر اين سوال را از هارون پرسيدم و او پاسخ داد: بلي. واي بر تو! آيا ميخواهي نقض پيمان كنم؟ گفتم: كدام پيمان اي اميرالمومنين؟ پاسخ داد: در بستر بودم كه ناگهان شخص سياه چردهاي كه ميان سياهان هيچ كس را از او بزرگتر نديده بودم، بر من ظاهر شد و روي سينهام نشست و دست بر گلويم نهاد و گفت: آيا موسيبنجعفر را به ستم در بند كردهاي؟ گفتم: او را آزاد ميكنم و بدو خلعت و تحفههايي ميبخشم. سپس او از من براي اين پيمان گرفت و از روي سينهام برخاست. نزديك بود قبض روح شوم!
فضل گويد: من از نزد هارون بيرون آمدم به ديدار امام موسيبنجعفر كه در زندان بود رفتم. او را ديدم كه به نماز ايستاده است. نشستم تا سلام نماز را گفت. آنگاه سلام اميرالمومنين را به او رساندم و از آنچه هارون درباره او به من گفته بود، آگاهش ساختم. سپس هدايايي را كه هارون گفته بود به وي دادم. حضرت موسيبنجعفر به من گفت: اگر هارون تو را به كاري جز اين فرمان داده، به انجام رسان. گفتم: نه به حق جدت رسول خدا او امر جز به اين كار فرمان نداده است.
حضرت فرمود: من به خلعت يا چهار پايان و مالي كه حقوق مردم در آنها باشد، نيازي ندارم. من پاسخ دادم: تو را به خدا سوگند كه اين هدايا را رد مكن كه هارون خشمگين ميشود. آنگاه او فرمود: هر كاري كه تو مايلي انجام بده. سپس من دست او را گرفته از زندان بيرونش بردم و به او عرض كردم: اي فرزند رسول خدا به من بگو كه چگونه در نزد اين مرد (هارون) به اين درجه از احترام رسيدي كه من به خاطر مژده آزادي كه به تو دادم و نيز به خاطر كاري كه خداوند به وسيله من براي تو انجام داد، بر گردن تو حق دارم؟
او پاسخ داد: شب چهارشنبه پيامبر (ص) را در خواب ديدم. او از من پرسيد: اي موسي آيا تو محبوسي و مظلومي؟ عرض كردم: آري اي رسول خدا محبوس و مظلومم. آن حضرت سه بار اين عبارت را تكرار كرد و آنگاه فرمود:
(و ان ادري لعله فتنه لكم و متاع الي حين)(سوره انبیا ، آیه 111)
«و ندانم شايد اين آزمايشي باشد شما را با بهرهمنديي تا زماني.»
فردا را روزه بگير و آن را به روزه پنجشنبه و جمعه متصل كن و چون هنگام افطار فرا رسيد دوازده ركعت نماز بگزار در هر ركعت يك بار سوره حمد و 12 بار سوره قل هو الله احد را بخوان. چون 4 ركعت نماز گزاردي سجده كن و بگو: يا سابق الفوت، يا سامع كل صوت، يا محيي العظام وهي رميم بعد الموت، اسالك بالسمك العظيم الاعظم ان تصلي علي محمد عبدك و رسولك و علي اهل بيته الطبين الطاهرين و ان تجعل لي الفرج مما انا فيه.
من نيز چنين كردم و نتيجه همين شد كه خود ديدي».