loading...
امام موسی كاظم علیه السلام
سید حسین موسوی بازدید : 51 جمعه 29 شهریور 1392 نظرات (0)

حکایاتی از زندگانی امام کاظم (ع)

1- امام موسي الكاظم (ع) براي رهايي يكي از پيروانش از بيداد هارون دعا كرد و خداوند هم دعايش را مستجاب فرمود. در اين باره از صالح بن واقد طبري روايت شده است كه گفت: بر امام موسي‌بن‌جعفر (ع) وارد شدم. او به من فرمود: اي صالح! اين ستمگر (هارون) تو را فرا مي‌خواند و به بند مي‌كشد و از تو درباره من پرس جو مي‌كند به او پاسخ بده كه من موسي‌‌بن‌جعفر را نمي‌شناسم چون در بند شدي بگو هر كسي كه مي‌خواهي او را از زندان برون آوري پس به اذن خداوند بيرونش خواهم آورد.

پس از مدتي هارون مرا از طبرستان فرا خواند و پرسيد: موسي‌بن‌جعفر چه كرد؟ به من خبر رسيده كه او نزد تو بوده است. گفتم: من درباره موسي‌بن‌جعفر جه مي‌دانم؟ اي اميرالمومنين تو از من به او و مكاني كه در آن است آگاهتري. هارون گفت: او را به زندان ببريد. به خدا سوگند در يكي از شبها درحالي كه ساير زندانيان خفته بودند من ايستاده بودم كه ناگهان شنيدم يكي مي‌گويد: اي صالح. عرض كردم: لبيك. گفت: آيا بدين جاي آمدي؟ گفتم: آري سرورم. گفت: برخيز و در پي من بيرون آي. من برخاستم و بيرون شدم. چون به راهي رسيديم فرمود: اي صالح! قدرت، قدرت ماست و آن كرامتي است الهي كه به ما عطا فرموده است. عرض كردم: سرورم! كجا بروم كه خود را از دست اين ستمگر در امان بدارم؟ فرمود: به ديار خودت باز گرد كه او در آنجا دستش به تو نمي‌رسد. صالح گفت: من به طبرستان باز گشتم. به خدا سوگند هارون پس از آن واقعه درباره من هيچ تحقيق نكرد و ندانست كه آيا من هنوز زنداني هستم يا نه؟ !!! (بحارالانوار ، ج 48 ، ص 66)

 

16.jpg 

 

2- آن حضرت شيعيان خود را بر مبناي تقوا پرورش مي‌داد و خداوند نوري به ايشان بخشيده بود كه با آن از اسرار دروني شيعيان خويش آگاهي مي‌يافت. در اين باره در حديثي از عبدالله بن قاسم بن حارث بطل از مرازم آمده است كه گفت: به مدينه در آمدم و در خانه‌اي كه در آن فرود آمده بودم كنيز زيبايي ديدم. خواستم از او كام برگيرم، اما آن كنيز از اين امر سر باز زد. چون هوا تاريك شد به همان سراي رفتم و در زدم و همان كنيز در را گشود. دست بر سينه او نهادم او بر من پيشي گرفت و من به درون خانه رفتم. چون سپيده دميد نزد امام‌كاظم (ع) رفتم و آن حضرت فرمود: اي مرازم! شيعه ما نيست كسي كه چون خلوت كند مراقب هواي نفس خود نباشد. (بحارالانوار ، ج 48 ، ص 45)

 

3- آن حضرت از دانش الهي خويش در راه تربيت پيروانش بر انضباط بدين عنوان كه والاترين نياز در عرصه‌هاي گوناگون زندگي و بويژه جهان است، بهره مي‌گرفت. در اين باره در روايات آمده است: از محمدبن‌حسين، از علي‌بن‌حسان واسطي، از موسي بن بكر روايت شده است كه گفت: امام موسي‌كاظم يادداشتي به من داد كه در آن مسائلي نوشته شده بود و به من فرمود: بدانچه در اين يادداشت آمده عمل كن. من يادداشت را زير مصلّايم نهادم و در مورد آن كوتاهي روا داشتم. روزي از پيش آن حضرت مي‌گذشتم كه يادداشت را در دستش ديدم او در مورد آن يادداشت از من سوال كرد و من پاسخ دادم كه در منزل است. آن حضرت فرمود: اي موسي! هر گاه كاري به تو امر كردم آن را به انجام رسان وگرنه بر تو خشمگين مي‌شوم. (بحارالانوار ، ج 48 ، ص 44)

 

4- گاه موقعيتي پيش مي‌آمد كه امام موسي‌بن‌جعفر (ع) مي‌بايست براي تربيت و پرورش شيعيانش و متواضع ساختن آنها در برابر حق و دور كردنشان از تكبر و خود بزرگ بيني دست بر كار اعجاز مي‌شد تا بدين وسيله ياران خود را به مرتبه «حزب الله»- كه برخورداري از مال يا مقام و يا دانش موجب اختلاف و تفاضل آنان نمي‌شود- ارتقا دهد.

جا دارد ماجراي علي‌بن‌يقطين، وزير هارون‌الرشيد را براي شما بازگو كنيم. علي‌بن‌يقطين چه بسا به خاطر مقامي كه در دستگاه حكومت هارون داشت دچار غرور مي‌شد و خود را از ساير مومنان بالاتر و بزرگ‌تر مي‌پنداشت. حال ببينيم كه امام چگونه او را پرورش مي‌كند و با به كارگيري قدرت الهي خويش چگونه تقوا را در ضمير او مي‌دمد.

از محمد بن علي الصوفي نقل شده است كه گفت: ابراهيم جمال (ص) از ابوالحسن علي‌بن‌يقطين وزير، اجازه ورود خواست، اما علي‌بن‌يقطين به او اجازه نداد. علي‌بن‌يقطين در همان سال عازم سفر حج شد و در مدينه اجازه خواست كه به محضر مولايمان موسي‌بن‌جعفر (ع) وارد شود، اما آن حضرت به او اجازه نداد. روز دوم علي آن حضرت را ديد و پرسيد: سرورم گناه من چيست؟ امام پاسخ داد: راهت ندادم چون تو برادرت ابراهيم جمال را به حضور نپذيرفتي و خداوند سعي تو را نمي‌پذيرد مگر آنكه ابراهيم جمال تو را ببخشايد. علي گفت: سرورم؟ در اين لحظه من كجا و ابراهيم جمال؟! من در مدينه هستم و او در كوفه. امام فرمود: چون شب فرا رسد، تنهايي و بدون آنكه كسي از اطرافيان و غلامانت آگاه شوند به بقيع برو. شتري زين كرده در آنجاست بر آن سوار شو. علي به بقيع رفت و بر آن شتر نشست و ديري نگذشت كه بر در سراي ابراهيم در كوفه رسيد، در زد و گفت: من علي‌بن‌يقطين هستم. ابراهيم جمال از درون خانه گفت: علي‌بن‌يقطين وزير بر در سراي من چه مي‌كند؟ علي پاسخ داد: اي مرد. كار من دشوار است و ابراهيم را سوگند داد كه به او اجازه ورود دهد. چون به درون خانه رفت، گفت: اي ابراهيم! امام‌كاظم (ع) از پذيرفتن من خودداري مي‌ورزد مگر آنكه تو مرا ببخشايي. ابراهيم گفت: خداوند تو را ببخشايد. آنگاه علي‌بن‌يقطين، ابراهيم را سوگند داد كه بر گوشه‌اش قدم بگذارد، ابراهيم خودداري ورزيد بار ديگر علي او را سوگند داد و ابراهيم پذيرفت. ابراهيم چند بار پا بر رخ علي‌بن‌يقطين نهاد و پيوسته مي‌گفت: خدايا شاهد باش. سپس علي‌بن‌يقطين بازگشت و سوار بر شتر شد و همان شب به خانه امام موسي‌بن‌جعفر (ع) در مدينه آمد و از او اجازه ورود خواست امام به او اجازه ورود داد و او را پذيرفت. (بحارالانوار ، ج 48 ، ص 85)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بسم الله الرحمن الرحیم یا اَبَا الْحَسَنِ يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَيُّهَا الْكاظِمُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ، ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اى ابا الحسن اى موسى بن جعفر،اى كاظم،اى فرزند فرستاده خدا،اى‏ حجّت خدا بر بندگان،اى آقا و مولاى ما،به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم‏ و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم،اى آبرومند نزد خدا،براى ما نزد خدا شفاعت كن،
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 164
  • بازدید کلی : 4,539
  • کدهای اختصاصی